نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی



 

لوکرتیا کافین مات (1793-1880) یکی از فعال‌ترین و موفق‌ترین اصلاح گرایان قرن نوزدهم است. او به مثابه یک کواکِر مؤمن
(عضو فرقه‌ی مسیحی «انجمن دوستان»)، توان و جرئتی را که در خود می‌دید، ناشی از منبعی الهی می‌دانست. به باور وی، همه‌ی انسان‌ها از ویژگی‌های «الهی» برخوردار هستند و در نتیجه، برابرند.
لوکرتیا کافین در جزیره‌ی نَنتاکِت، جزیره ای در آن سوی ساحل کِیپ کاد، بزرگ شد. پدرش، تامس کافین، ناخدای کشتی بود و زمان بسیاری را در دریا و دور از خانه، به دنبال صید عنبر ماهی، می‌گذراند. مادرش، آنا فولگر کافین، مغازه داری موفق و از نظر استقامت و اتکا به نفس برای دخترش الگو بود. خانواده‌ی کافین به فرقه‌ی کواکر متعلق بودند، زنان کواکر حق اظهار نظر آزادانه و حق تحصیل داشتند و می‌توانستند کشیش شوند، چیزی که در سایر فرقه‌ها به هیچ وجه قابل تصور نبود. لوکرتیا کافین مات در بیست و چند سالگی به مقام کشیشی رسید. همین واقعیت که در نَنتاکت بزرگ شد، در زندگی‌اش به مثابه یک زن بسیار مؤثر بود. «این جزیره از مراکز مهم صید ماهی و نهنگ به شمار می‌رفت و مردانِ آن ماه‌ها در دریا به ماهی گیری مشغول بودند. زنان نَنتاکت، در غیاب شوهران‌شان، نه تنها در اداره‌ی همه‌ی امور خانواده را به عهده داشتند، بلکه اغلب کسب و کار کوچک خودشان را هم داشتند.» (Gurko,1974:52).
بنابراین، لوکرتیا در کودکی زنان را در موضع قدرت دید.
لوکرتیای یازده سال و نیمه که به این جزیره عشق می‌ورزید، وقتی خانواده‌اش از این جزیره نقل مکان کردند، غصه دار شد. آنان نخست به بوستن و سپس به فیلادلفیا، مرکز فرقه‌ی کواکر رفتند. چهار ساله بود که وارد مدرسه و مدتی بعد وارد مدرسه‌ی شبانه روزی ناین پارتنرز، در دهکده‌ی دوشس در ایالت نیویورک، شد. او که دانش‌آموزی ممتاز بود، پس از فارغ التحصیلی، به عضویت در کادر آموزشی آن مدرسه درآمد و با جیمز مات که او هم از معلمان جوان آن مدرسه بود، آشنا شد. این دو در سال 1811، در فیلادلفیا ازدواج کردند. ازدواج ایشان، بر اساس باورهای کواکِری‌شان که سخت به آن‌ها پایبند بودند، کاملاً تساوی طلبانه بود. با شروع جنگ در سال 1812 بود که تامس کافین دست به ریسک زد و همه‌ی پولی که داشت را صرف خرید کارخانه‌ای برای ساخت ناخن گیر کرد. ناخن گیر از محصولات جدید انقلاب صنعتی بود. ریسکی که کرده بود نتیجه داد و سرمایه‌ی هنگفتی به دست آورد. نخستین فرزند لوکرتیا، آنا، در سوم آگوست 1812 به دنیا آمد.
زندگی لوکرتیا که در کلیسای کواکرها به کشیشی مشغول بود، صرف موضوعات اجتماعی می‌شد. افزایش مجادله در کلیسا، بر سر موضوع برده داری بر کار او تأثیر گذاشت. برخی از کواکر‌ها، از جمله لوکرتیا مات، مخالف برده‌داری بودند و بردگی انسان را ناعادلانه می‌دانستند. در حالی که اکثر زعمای محافظه کار چنین بحث‌هایی را ناشایست می‌دانستند. در سال 1827، افراد لیبرال‌تر که «پیرو هیکس» بودند، از کلیسای مقتدر ارتدکس دوستان انشعاب کردند. پیروان هیکس مقابله با برده‌داری را وظیفه‌ی دینی خود می‌دانستند، کلیسای ارتدکس آنان را مرتد دانست و طرد کرد. به عقیده‌ی لوکرتیا مات، دین باید مبتنی باشد بر «فیض الهی و باطنی»، نه بر اعتقاداتی خشک یا مراسم آیینی تغییر ناپذیر. از نظر او، دین «به همان اندازه که باید بر پایه‌ی عدالت استوار باشد، باید مبتنی بر عقل و" نور باطنی" نیز باشد و این هم خود باید در "خداشناسی عملی" نمود یابد» (Gurko,1974:54).
لوکرتیا مات باخبر شد که مردان و زنان کواکر در دلاور، نیوجرسی و پنسیلوانیا به نحوی روزافزون مورد آزار و اذیت زعمای فیلادلفیایی خود، که قدرت و اقتدار فزاینده ای می‌یافتند، قرار گرفته بودند. مبارزه علیه زعما زمانی به اوج خود رسید که آن‌ها با الیاس هیکس بدرفتاری کردند؛ کشیشی پیامبرگونه که لوکرتیا و جیمز مات در خانه‌ی خود از او پذیرایی کرده بودند و به علت موعظه‌هایش علیه برده‌داری مورد لعن زعما قرار گرفته بود
(Bacon,1999). این آخرین تیری بود که به طرف لوکرتیا مات پرتاب شد. او در سال 1828، به پیروان هیکس پیوست و فعال‌تر از پیش به مبارزه با برده‌داری پرداخت. خانه‌ی آنان در این ایام یکی از ایستگاه‌های فعال جنبش راه آهن زیرزمینی بود. جیمز مات به انجمن تولید آزادانه پیوست و از فروش حاصل کار بردگان، از جمله پنبه و شکر، در فروشگاه خود امتناع کرد. در سال 1833، نمایندگانی به فیلادلفیا رفتند تا انجمن ضد برده‌داری امریکا را تأسیس کنند. لوکرتیا مات یکی از چهار زنی بود که برای شرکت در جلسات آنان، البته صرفاً به مثابه ناظر، دعوت شد. زنان مجاز به عضویت در این انجمن جدید نبودند. لوکرتیا، در عوض، برای سازمان دهی انجمن ضد برده برداری زنان فیلادلفیا اقدام به ملاقات با زنان سفیدپوست و سیاه‌پوست منطقه کرد که در راه الغای برده‌داری فعال بودند. ایده‌ی سازمان‌های مختلط نژادی، سفیدپوستان منطقه را به وحشت انداخت و موجب اعتراض علنی آن‌ها به گروه زنان شد. لوکرتیا و تشکیلاتی که او رهبری آن را در دست داشت، بر این نکته اصرار داشتند که همکاری سفیدپوستان و سیاه پوستان گامی مهم در راه مبارزه با نژادپرستی است و این نمونه ای است که به سایرین، همکاری و دوستی بین دو نژاد را می‌آموزد. (Source: Women"s Rights National Historical Park).
آن چه دائماً در مبارزه‌ی لوکرتیا مات با برده‌داری وقفه ایجاد می‌کرد، «مسئله‌ی زنان» بود. او مجبور بود در آنِ واحد، در دو جبهه مبارزه کند؛ از یک سو با برده‌داری / نژادپرستی و از سوی دیگر، با تبعیض جنسی. زنان معمولاً دست‌شان از رهبری گروه‌ها و انجمن‌های ضد برده‌داری، که در اختیار مردان بودند، کوتاه بود و انگیزه‌ای برای مشارکت در فعالیت‌های جمعی (شرکت در بحث‌های عمومی و همایش‌هایی که در سطح ملی برگزار می‌شد) نداشتند. این مسائل سرانجام در همایش جهانی مبارزه با برده‌داری، در سال 1840 در لندن، غلیان کرد. در این همایش لوکرتیا مات و هفت زن دیگر به مثابه نمایندگان انجمن‌های زنان مبارز علیه برده‌داری شرکت داشتند، اما نمایندگان مرد در مورد به رسمیت شناختن ایشان، به مثابه نمایندگان واقعی، اختلاف نظر داشتند. در این جلسه، الیزابت کیدی استانتن که در کنار لوکرتیا و جیمز مات نشسته بود، بنای دوستی با لوکرتیا گذاشت. آنان قرار گذاشتند پس از بازگشت به ایالات متحده، به تبادل نظر درباره‌ی حقوق زنان بپردازند.
اما هشت سال طول کشید تا تصمیم آنان عملی شد. لوکرتیا مات در خلال سفر به شمال ایالت نیویورک، به صرف چای در خانه‌ی جین‌هانت، از کواکرهای پیرو هیکس در واترلو، دعوت شد. چنان که در همین مهمانی معروف بود که قرار برگزاری همایش حقوق زنان در سنکا فالز را گذاشتند. لوکرتیا مات علاوه بر پرچمداری مبارزه در راه حقوق زنان و الغای برده‌داری، در زمینه‌های دیگر هم فعالیت داشت. او صلح طلب بود و به رغم نظر بسیاری از هم قطارانش که می‌کوشیدند او را متقاعد کنند که جنگ داخلی امریکا تنها راه پایان بخشیدن به برده‌داری است، از مخالفان این جنگ بود. او مدافع حقوق سرخ پوستان بود و با حمله‌ی سفیدپوستان به قبایل بومی و غصب سرزمین‌های‌شان به مخالفت برخاست. او با هرگونه تعصب و نابردباری مخالف بود. لوکرتیا کافین مات تا آخر عمرش در سال 1880، به فعالیت‌های خود ادامه داد.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریه‌های کلاسیک جامعه‌شناسی، ترجمه‌ی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.